از نوجوانی راهورسم قصابی و فوتوفن آن را پیش پدر میآموزد. بعداز فوت پدرش، شغل او را ادامه میدهد. اصغر حسیننژاد، قدیمیترین کاسب و قصاب میدان سعدآباد، در طول بیشاز نیمقرن کاسبی، وقایع و اتفاقات بسیاری را شاهد بوده است.
اصغر حسیننژاد متولد سال۱۳۳۱ در محله سعدآباد است. او هنوز هم ضربههای ساطور پدر روی کنده قصابی را به یاد دارد و از نوجوانی با فوتوفن شغل قصابی آشنا شده است.
خودش میگوید: از پانزدهسالگی زمانیکه توانستم ساطور سنگین و آهنی قصابی را روی لاشه گوسفند بزنم، به این شغل وارد شدم و، چون شغل پدری هم بود، علاقه بیشتری پیدا کردم. پنجاهسال قبل، مثل امروز نبود که لاشه گوسفند ذبحشده و پوستکنده توسط دامپزشکی تحویل مغازه قصابی شود. قصابها باید گوسفند زنده را خریداری و ذبح میکردند.
او ادامه میدهد: کشتارگاهی در محله محمدآباد بود. قصابها صبح زود برای خرید گوسفند زنده به بازار فروش که در همان نزدیکی بود، میرفتند. هرقصابی بنابر مصرف و فروش خود، یک یا چندگوسفند را خریداری میکرد. وزنکشی گوسفند با ابزاری به نام «قپان» (نوعی ترازوی بزرگ مخصوص وزنکردن بارهای سنگین) انجام میشد. البته قصابهای خبره بدون استفاده از قپان و فقط با بلندکردن گوسفند، وزنش را حدس میزدند. مرحوم پدرم از آن دست قصابهای حرفهای بود که بدون وزنکشی، وزن دقیق گوسفند را با اختلاف ناچیز ۱۰۰ تا ۱۵۰گرم تخمین میزد.
به گفته این قصاب کهنهکار مهمترین مهارت یک قصاب، ذبح و قطعهقطعهکردن گوسفند بود و این طی سالها تمرین به دست میآمد. با یک اشتباه کوچک، امکان داشت گوسفند درست ذبح نشود و گوشتش حرام شود. بعداز ذبح و پوستکندن گوسفند توسط قصاب، مأمور اداره دامپزشکی آن را بازرسی میکرد و پساز اطمینان از سلامتی مُهر تأیید را میزد و لاشه به قصابی منتقل میشد. بیشتر گوسفندهای خریداریشده پرورشیافته همین روستاهای اطراف مشهد بودند.
اصغر حسیننژاد که در دوره جنگ، مسئول توزیع گوشت کوپنی بین شهروندان بود، درباره توزیع گوشتهای یخی وارداتی در آن زمان برایمان تعریف میکند: بهخاطر جنگ، تولید گوشت داخلی کم شده بود. برای اولینبار شاهد ورود گوشت گوسفند یخزده از استرالیا و نیوزیلند بودیم. این گوشتها که بهصورت لاشههایی پیچیده در پارچههای سفید کتان وارد ایران میشد، به گوشت «کفنپیچشده» معروف شده بود و شباهت عجیبی به جنازه کفنپیچ داشت. اوایل برای مردم عجیب بود و استقبال چندانی از آن نمیکردند، اما بهمرور بیشتر خرید میکردند.
در دورهای که خبر از غذاهای فستفودی نبود، محبوبترین غذای مردم مشهد، آبگوشت بود. این قصاب قدیمی محله سعدآباد قدیمی دراینباره میگوید: اینکه نسل امروز میشنود قدیمیها سالی یک بار، آن هم شب عید، پلو میخوردند، شاید برایشان باورکردنی نباشد، اما حقیقت دارد. البته اینطور نبود که برنج در بازار نباشد؛ اتفاقا بهترین برنج دمسیاه ایرانی وجود داشت، اما گران بود و بیشتر مردم از لحاظ مالی، توان پرداخت پول آن را نداشتند. فقط طبقات ثروتمند و مرفه توان خوردن برنج در طول سال را داشتند.
به گفته اصغر آقا آبگوشت غذای معمول شام وحتی ناهار بود. برخلاف این روزها قیمت اندکی هم داشت و تقریبا همه اقشار جامعه توان خوردن روزانه یا چند روز یک بار آن را داشتند.
او تعریف میکند: برخلاف این روزها که خوردن چربی را خطرناک و زیانآور میدانند، پنجاهشصتسال قبل، بهترین گوشت، گوشت همراه چربی شمرده میشد و گوشت بدون چربی طرفدار نداشت. همه معتقد بودند که لذیذبودن آبگوشت بهدلیل چربی آن است.
آن سالها هزینه گوشت خریداریشده بهصورت ماهانه پرداخت میشد و هرکدام از مشتریها چوبخط مخصوص خودش را داشت. چوبخط چوبی به ارتفاع حدود بیستسانتیمتر بود. هرزمان مشتری گوشت میخرید، با استفاده از چاقوی قصابی خطی روی آن میکشید. آخرماه که میشد، خطها شمرده و پول گوشت توسط مشتری پرداخت میشد. ضربالمثل چوب خطش پر شده، اشاره به این ماجرا دارد.
در فاصله چندمتری از قصابی، مجموعه ورزشی سعدآباد قرار دارد. این مجموعه در هر دوره، میزبان افراد و ورزشکاران معروف و مشهوری بوده است. برخی از آنها مشتری این مغازه قصابی بودهاند.
قدیمیها سالی یک بار، آن هم شب عید، پلو میخوردند، چون برنج گران بود و بیشتر مردم توان خرید آن را نداشتند
اصغرآقا تعریف میکند: مجموعه ورزشی تختی مشهد که در گذشته به «استادیوم سعدآباد» معروف بود، محل آمدوشد ورزشکاران و طرفداران آنها بوده است. من بارها و بارها پشتدرخوابیدن طرفداران تیم فوتبال ابومسلم و شعارهای بین طرفداران این تیم و تیمهای حریف را که با مداخله پلیس به پایان میرسید، با چشم دیدهام. معروفتر و محبوبتر از فوتبالیستها پهلوانها و کشتیگیرانی بودند که برای داوری یا تمرین به این مجموعه رفتوآمد داشتند. آنها همیشه مورد احترام کسبه اطراف میدان سعدآباد و مجموعه ورزشی تختی بودند.
تعریف میکند که مرحومان احمد وفادار، محمد خادم و عباس گلمکانی افرادی بودند که گوشت موردنیاز خانه را از مغازه او خرید میکردند؛ میگوید: مرحوم پهلوان احمد وفادار از مشتریهای پروپاقرص مغازه ما بود. همیشه از کار من تعریف میکرد و میگفت «پولی که میگیری، حلالت باشد استاداصغر! در هیچ قصابی مثل این گوشت پیدا نمیشود.»
خاطراتی هم دارد از وقوع انقلاب اسلامی و درگیری بین طرفداران شاه و انقلابیونی که در میدان سعدآباد تجمع میکردند؛ «دوسهمرتبه شیشههای مغازه قصابیام را شکستند. چندهفته بعد هم جشن پیروزی انقلاب اسلامی در همین مجموعه ورزشی سعدآباد برگزار شد.»
میخواهد این اتفاقات را هم از قلم نیندازد و تعریف میکند: میدان سعدآباد یکی از مراکز مهم اعزام نیرو به جبهههای جنگ بود. صبح روز اعزام، مردم و خانوادههای بسیاری در این میدان و مجموعه ورزشی تختی جمع میشدند. بوی اسپند، پخش شربت و شیرینی و طنین شعار «ای لشکر صاحبزمان (عج) آماده باش، آماده باش».
اصغرآقاحالا بعداز پنجاهسال کار مداوم، قصابی را به دست پسرش سپرده و خیالش راحت است که در این کسادی بازار و گرانی گوشت، فرزندش نیز به خوبی او میتواند مشتریها را راضی و خشنود نگه دارد.
* این گزارش شنبه ۲۷ مردادماه ۱۴۰۳ در شماره ۵۶۹ شهرآرامحله منطقه ۱ و ۲ چاپ شده است.